محمد ناقوس

محمد ناقوس

زباله دونی افکار من
محمد ناقوس

محمد ناقوس

زباله دونی افکار من

نیامده آرامشت را بلعیدم...

نیامده آرامشت را بلعیدم... 

من در زندگی تو اشتباهی ام... 

بی تقصیر  تباهت میکنم، من را ببخش... 



:::محمـــد ناقـــوس:::

امروز من...

امروز من ...

 رنگ ناله است...

طعم بی حالی...

با صدای تنهایی...

این حوالی مدتیست که امیدی نروییده...

تمام این زندگی پر شده از تکرار ...

تکرار تکرار تکرار...

کیست که مرا یاری کند؟

هر جا که تو نیستی...

هر جا که تو نیستی ، یک نفر تو را میماند...

فراموش شدی...

فراموش شدی ای غَریبِ آشنا...

 فراموش شدی...

دیگر تورا در لحظه لحظه ی زندگی ام تَصور نمیکنم...

به یادَت ندارم دیگر...

و حتی...

خاطراتَت مَحو گشته اند...

این نیز خود نوعی آرامش است...

و شاید از نوع لذت بخش تَرش...



:::محمـــد ناقـــوس:::

انگاری...

انگاری قیمت ما پیش شما خیلی کمه

انگاری ارزش ما تو کهکشونت کمتر از یه آدمه

انگاری دیگه خریداری نداره دل بی ارزش ما

انگاری که آسمونم سایشو گرفته از سره بی ارزش ما



::: محمــد ناقــوس :::

کار هر روزم شده...

کار هر روزم شده نقاشیِ چشمانِ تو
رو دَرو دیوارِ شهری که نباشد یادِ تو
کار هر روزم شده بوسیدنِ لبهای تو
در خیالِ وحشی تنهایی افکارِ تو
من به دنیایی که تو باشی در آن وابسته ام
من به کوچه باغهای شهرِ تو دل بسته ام
این همه وابستگیها از وجودِ نابِ توست
گَر نه من بی تو زِ خاکو آسمان هم خسته ام
من به آرامش میانِ دستهایت زنده ام 
من میان اشکهایَم با نگاهت خنده ام
من به رنگِ آبیِ قلبت قسم بی عشق تو
مُرده ام ، درمانده ام ، بازنده ام

:::محـــمد ناقـــوس:::

هدیه را هم پس گرفتن...

غروب شعرو حرفای قشنگ است

چه دنیایست بس تاریکو بی رحم است

شکستن دل ، گرفتن عشقو رفتن

چه گویم هدیه را هم پس گرفتن


:::محمد ناقوس:::

کودک درون من...

کـــودکِ درونِ من...
بی تربیت ، عجـــول ، کَـــم عقـــل ، کـــم حوصلـــه، کـــم شُعـــور، نه !! بی شعـــور، هَـــتاک، بَد دهن، نفهمـــو ســـگ نمـــک... 
امـــا با همـــه یِ اینهـــا قَلبَش ســـراسَـــر از پاکـــیست...
وقتی عَصبانی میشوم، سَـــرو کَلـــه اَش پیدا میشود... 
کـــودک است دیگـــر چـــه انتظـــاری داری؟!!



:::محمـــد ناقـــوس:::

رفاقت های پوچ...

از نارفیقی ها بگم یا از رفاقت های پوچ

دوست دشمن میشود یک روز شاید در دو روز 

من که با هر دو عَجین بودم نه یک روز و دو روز

مُزد مان را هم که کامل دادن آنها نرخ روز


:::محمد ناقوس:::

ﻗﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ...

ﻧﮕﺎﻩ ﻫﻤﻪ. به ﭘﺮﺩﻩ ﺳﯿﻨﻤﺎ بود در ﺟﺸﻨﻮﺍﺭﻩ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ

ﻓﯿﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ...

ﺷﺮﻭﻉ ﻓﯿﻠﻢ : 
ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺳﻘﻒ ﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ...

ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﮔﺬﺷﺖ، 
ﺳﻪ ، ﭼﻬﺎﺭ، ﭘﻨﺞ ...
ﻫﺸﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯼ ﺍﻭﻝ ﻓﯿﻠﻢ 
ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺳﻘﻒ ﺍﺗﺎﻕ... !

ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ ...

ﺍﻏﻠﺐ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺳﺎﻟﻦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ...

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺁﻣﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ
ﻭ 
ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﻗﻄﻊ ﻧﺨﺎﻉ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﺳﯿﺪ ...

ﺟﻤﻠﻪ ی ﺯﯾﺮ ﻧﻮﯾﺲ ﻓﯿﻠﻢ :

ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ 8 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﺑﻮﺩ 
و ﺷﻤﺎ ﻃﺎﻗﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﺪ...!

"ﻗﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ"