تازگی گفت :بیا فاصله را بیشتر از پیش کنیم
یه کمی معمولی
یه کمی مصنوعی
یه کمی سَردتر از قبل بخندیم به هم
ساده هم نامِ قدیما مثلِ یک دوست شَویم
باشه ای دوست قبول
میشوم کور قبول
میشوم معمولی
میشوم مصنوعی
ساده از نوع قدیمیش به تو میخندم
ولی اما تو بدان در خلوتم من همچنان ، دورِ هوایِ عِشقِ تو میچَرخَم
::: محمد ناقوس :::
لال! هیس!
تو قادر به گفتن نیستی...
مادر بزرگتر از قلم ، افکار ، کلمات و شعور توست...
ساکت بنشین و دستهایش را تماشا کن..
+روزت مبارک مادرم
امروز کنارِ پیرمردی فقیر که گوشه ای از پیاده رو نشسته بود و با سازِ کُهنه اش مینواخت نشستم.
همه رَد میشدندو سکه ای می انداختند،
پیرمرد اما انگار با هر سکه سَری تکان میدادو آهی میکشید.
من پولی نداشتم که کمکش کنم اما شانه هایش را فشردم و گفتم خسته نباشی هنرمند،
پیرمرد سرش را رو به من کردو بارید...
اما گویا که اینبار اشکهایش طعم شوق و خوشحالی داشت...
انگار که عمری بود که همه ی مردم شهر برای احساسِ بزرگ هنرمندی اش سکه می انداختند.
:::محمـــد ناقـــوس:::
دوست داشتن کسی که لیاقت دوست داشتن رو نداره، یه جور اصراف در محبته...
این بهترین دیالوگی بود که تو یک فیلم ایرانی شنیدم
+ اسم فیلمو هم یادم نمیاد، حوصله ی فکر کردنم ندارم،