-
زلزله گرگان صبح امروز ساعت 4:30
شنبه 9 دی 1396 04:36
دقایقی پیش زلزله گرگان را لرزاند. همشهریان عزیز هوشیار باشید.گرگان صبح امروز زلزله آمد، هنوز آمار دقیقی از شدت آن در اختیار نیست، اما خوشبختانه در شهر گرگان، شدت زلزله صبح امروز آنقدر زیاد نبود،
-
جیرجیرکها
چهارشنبه 6 مرداد 1395 08:55
ﺷﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﺑﺎ ﺳﻨﻔﻮﻧﻴﻪ ﮔﻮﺷﺨﺮﺍﺵ ﺟﻴﺮﺟﻴﺮﮐﻬﺎﻱ ﮔﺮﻣﺎ ﺯﺩﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻴﻢ ﻭ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﺷﻬﻮﺕ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﭙﺮﻳﻢ.!! ﺧﺪﺍﻳﺎ!!! ﻣﺎﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻃﺒﻴﻌﺘﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﺍﺕ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ! :::محمد ناقوس:::
-
دوری اما نزدیک...
چهارشنبه 22 مهر 1394 16:46
دوری اما نزدیک... چه سخاوتمندی ... همچو مهر بی دریغ پدرم... دوری اما نزدیک... همچو آبی سراب... همچو کوتاهترین فاصله ی ممکن ها ... همچو آرامش احساس بزرگی خدا... دوری اما نزدیک... دوری اما نزدیک ... :::محمد ناقوس:::
-
منتظر یه صبح تازم...
شنبه 21 شهریور 1394 20:04
ﻣﻨﺘﻈﺮِ ﯾﻪ ﺻﺒﺢِ ﺗﺎﺯَﻡ ﻣﺜﻞِ ﻗﺪﯾﻤﺎ ... ﻣﺜﻞِ ﺍﻭﻥ ﺻﺒﺤﺎ ﮐﻪ ﻧﺎﺷﺘﺎ ﻓﮑﺮِ ﺣﺮﻓﺎﯼِ ﺷﺒﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ... ﻣﺜﻞِ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻤﻖِ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻮﺩ ﻋﻤﯿﻖ ... ﻣﺜﻞِ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻭﯼِ ﻗﻠﺐِ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ... ::: ﻣﺤﻤﺪ ﻧﺎﻗﻮﺱ :::
-
کوتاه میخوابم
شنبه 21 شهریور 1394 16:21
این روزا بیدار میشم ولی کوو تا بخوابم یعنی دراز میکشم ولی کوتاه میخوابم یعنی ، یعنی دنیامون رنگی نی یعنی... شبیه فیلمای جنگیه ... هیس هیچی نگو ، تو هیچی از این متن نمیدونی...
-
اینجورم که نیست که..
شنبه 31 مرداد 1394 08:32
داشتم همینجوری تو اینترنت گشت و گذار میکردم یهو چشم به کلمه ناقوس افتاد ذوق مرگ شدم . رفتم متنو خوندم دیدم اینو نوشته از خدا میخواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا-و شوروی *-را به صدا درآوریم. ** *باید در زباله دان تاریخ جستجو شود. **صحیفه امام؛...
-
اشتباه کن ...
شنبه 17 مرداد 1394 09:09
چند خط حرف دل بی آرایه، بی قاعده،بی چهار چوب ، چند وقتیست از حوالی خانه ات که میگذرم با چشم به دنبال یک اتفاق ساده میگردم، اتفاقی به کوچکی دیدنت میان آدمها و به بزرگی دیدنت بعد از آن همه ندیدنها، آنقدر میخکوب آن خیابان میشوم که گویی یک عمر آن حوالی را ندیده ام... اما خودم میدانم که کجای کار میلنگد، من تورا از آن...
-
سراب هر جاده ایست...
سهشنبه 6 مرداد 1394 23:17
سَـــرآبِ هَر جـــاده ایست دیدنِ رویِ مـــاهَت... این روزهـــا همـــه از دور شبیه تو شـــده اند... نمیدانم آغـــوشَت در کـــدام کوچـــه اِنتظارَم را میکشَد که تمـــامِ شهـــر بویِ تورا میدهد... امـــا من باز هـــم میگـــردم... کوچـــه به کوچـــه، خـــیابان به خـــیابان، تاکـــسی به تاکـــسی، مـــترو به مـــترو......
-
مرد عصا به دست کور...
سهشنبه 30 تیر 1394 20:18
مَردِ عَصا به دَسته کور ، مُنتظرِ یه عابِرِ... خبر نداره این روزا ، پُلِ هوایی اومده... نمیدونه که آدما ، دلاشونم نمیبینه... حَق دارِه طِفلی شایدی ، تازِه خیابون اومده... نمیدونه قَحطی شده ، سَهمیه بندی هم شده ... جیرِه میدَن پایِ دَمش ، جیبو میگیرن عَوَضِش... :::محمد ناقوس:::
-
ای نوای آبی آرام...
یکشنبه 21 تیر 1394 14:25
ای نَوایِ آبیِ آرام... مُدتیست که با خیالِ آسوده تورا لَمس نکرده ام... و شبها آغوشِ گرمَت، سرمایِ تَنم را به صُبحی مُعتدل نکشانده است... اما... اما... اما دِگر اما دارَش نکنیم بهتر است... دلم برای جِسمَِ مهربانت تنگ شده ای روحِ لطیفِ عشق... :::محمد ناقوس:::
-
و باز هم آدمها...
جمعه 19 تیر 1394 15:41
هـــر روز هَمـــکارو همســـفرِ جیک جیکهـــایِ گُنجشکهـــایِ پُر حَرفـــم. باملـــودیِ مـــوزونِ چِـــخ چِـــخِ رُفتگـــرانِ سَحـــرخیز، و گهگـــاه عـــابری بی مقصـــد، که تصـــویرِ صـــورتِ خـــابگرفته و رِخ رِخ کفشهایش به کـــفِ خیابان، صـــبحِ مـــرا به خوابِ لـــذیذِ چند دقیقه ی قبل میکشـــاند. هیس گربه هایِ...
-
عجب درد بزرگی...
یکشنبه 7 تیر 1394 15:19
عجب درد بزرگی!!! شاعری صبح تا شب را کار میکند و عرق میریزد ، نه برای اینکه بتواند آسوده خاطر بنویسد یا نوشته هایش را کتاب کند... نه! برای اینکه بتواند زنده بماند... شکمش سیر شود... زنده بخوابد... زنده بیدار شود تا فردا دوباره تا زنده و سرحال کار کند و عرق بریزد... و اینگونه هنر بی ارزش تر از چرک کفِ دست میشود......
-
علف هرزگفت و شنود منو اون...
پنجشنبه 4 تیر 1394 20:55
پرسید تو که الان دیگه سر کار میری ، ماشین داری ،خونه داری ، نمیخوای شروع کنی؟ داره دیر میشه ها!!! گفتم: الان زوده ، ولی توو فکرش هستم ، چشم طبق برنامم یکی دو سال دیگه ایشالله ازدواج میکنم . فعلا قدرت انتخاب و مسئولیت پذیری ندارم! وضعیت مالیمم فعلا جوابگوی هزینه های بالای ازدواج و زندگی متاهلی نیست. ایشالله تا دو سال...
-
علف هرز
چهارشنبه 27 خرداد 1394 20:08
آرامشِ امروز را از علفِ هرزی گرفتم که با آنکه خانه اش در اعماقِ جوبی سیاه بود ، اما قامَتَش سبز بودو ایستاده.. :::محمد ناقوس:::
-
بی عنوان...
چهارشنبه 13 خرداد 1394 17:24
این روزا از لابه لای حرفاو آرزوهای خونوادم یه زمزمه هایی به گوشم میخوره ، یه جورایی انگاری همه با هم به این نتیجه رسیدن که دیگه وقته زن گرفتنمه :l حتی بعضی هام معتقدن که خیلی هم دیر شده ، :O اما ، اما من اصلا این احساسو ندارمو با اینکه میدونم 27 سالمه فکر میکنم هنوز بچممم ... یعنی هنو باور نکردم که داره سی سالم میشه و...
-
صبح هر روز زندگی ام...
دوشنبه 11 خرداد 1394 21:41
صبح هر روز زندگی ام آن لحظه ایست که پلکهایت از آغوش هم جدا میشوند... و خورشید خوش رنگو زیبای چشمانت از پس ابرهای بلند مژگانت طلوع میکنند ::: محمد ناقوس :::
-
و اما چشمان تو..
جمعه 8 خرداد 1394 14:38
و اما چشمان تو... وقتی به خواب میروم و وقتی به خوابم میایی... چشمان تو سالها به بیداریهای من لبخند میزند...
-
ترافیک خیال تو ...
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 21:44
چه ظالمانه نیستی کنار من... من ، همان که همه ی ساعتهای هفت را به یاد تو دوازده میکنمو از میان هیاهوی خیابانهای شهر ، به تابلوی ایست تو میرسمو ماتو مبهوت یادت توقف میکنم... من کجا و تو کجا... تو کجا و اینجا کجا... و میروم از کنار یادت و باز هم جریمه ی نبودنت را در میان حجم خالی تنهای ام با بغض میپردازم... من تمام...
-
ژانر فیلمهای من و تو ...
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 23:58
دو سالیست که نقش اول تمام فیلمنامه های منی... دشمنانمان هم پشت در سینماهایمان در صفند و انتظار پایانمان را میکشند... غافل از آنکه ژآنر همه ی فیلمهای من و تو ، عشق است و عاشقی محصول سال زندگی زیبا و همیشگی :::محمد ناقوس:::
-
روزگار عجیبیست...
شنبه 26 اردیبهشت 1394 01:51
روزگار عجیبیست ، جواب مجبت و عشق را با خیانت میدهند ، و تو را محکوم به عقب افتادگی میکنند... روزگار عجیبیست...
-
در آرامش مطلقم...
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 19:22
در آرامش مطلقم اما چیزی برای گفتن ندارم ، ترجیح میدهم بیشتر لذت ببرم و نگاه کنم .
-
پنج اگر...
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 14:28
پنج اگر پنجاه شود ، پانصد کم آن پنجاه هزار تن به تن زادن شود ، گر تن شود پانصد هزار گر تمام صفرهای عالم آنجا پشت پنجت صَف زَنند و قَد عَلم سک خور اصلا پنجتان هم نه شود میلیون رود بالاترم یک تنم در باورش شک باید از پنجت نگو... ::: محمد ناقوس :::
-
روزت مبارک بابای خوبم...
شنبه 12 اردیبهشت 1394 22:29
گل خریدم، رز قرمز، یک شاخه، دو هزار تومن رفتم رو سنگ قبرش، دنبال یه بطری آب گشتم، پیدا کردم، توشو پر آب کردم، ریختم رو سنگش، با کف دستم، سطح سنگشو خوب شستم، عرق کردم با دستم پیشونیمو خشک کردم، پیشونیم گلی شد، با آستین پیرهنم صورتمو تمیز کردم، پیرهنم گلی شد، نشستم کنار قبرش، رز قرمز رو پر پر کردم، گلبرگارو دور عکسش...
-
گربه صفت...
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 10:15
گربه صفتها سگ نمک هستند و مثل لاشخورها بی وفا... ذاتشان گندیده است و بوی مدفوع میدهد... آن دهان وقتی به نیرنگی به زشتی باز شد آگاه شو... عقده ای دیگر در آن تکرار پستی میکند... گرگ و کفتارو شغال بی زبان صد مرهبا بر ذاتشان من از این گربه صفتهای زمان بیزارم... ::: محمد ناقوس :::
-
آبیو سبز میشوم...
پنجشنبه 27 فروردین 1394 11:23
حِـــس میکـــنم عشقِ تورا ، آبیو سَـــبز میشوم... به یادِ بوسه هـــایِ تو ، دوباره مَســـت میشوم... دوباره غَـــرق میشَوم ، میانِ خاطـــراتِ تو... ببین چه ســـاده میروَم ، به قلـــبِ قصـــه هایِ تو... ببین که چنـــد ســـالِ من، به پایِ تو نشسته اَم... نشسته ای به پایِ من، کـــه از خـــدا گذشته ام... تمـــامِ شهـــر پر...
-
تازگی گفت بیا...
دوشنبه 24 فروردین 1394 02:29
تازگی گفت :بیا فاصله را بیشتر از پیش کنیم یه کمی معمولی یه کمی مصنوعی یه کمی سَردتر از قبل بخندیم به هم ساده هم نامِ قدیما مثلِ یک دوست شَویم باشه ای دوست قبول میشوم کور قبول میشوم معمولی میشوم مصنوعی ساده از نوع قدیمیش به تو میخندم ولی اما تو بدان در خلوتم من همچنان ، دورِ هوایِ عِشقِ تو میچَرخَم ::: محمد ناقوس :::
-
مادرم...
جمعه 21 فروردین 1394 02:06
لال! هیس! تو قادر به گفتن نیستی... مادر بزرگتر از قلم ، افکار ، کلمات و شعور توست... ساکت بنشین و دستهایش را تماشا کن.. +روزت مبارک مادرم
-
خسته نباشی هنرمند...
چهارشنبه 19 فروردین 1394 03:38
امروز کنارِ پیرمردی فقیر که گوشه ای از پیاده رو نشسته بود و با سازِ کُهنه اش مینواخت نشستم. همه رَد میشدندو سکه ای می انداختند، پیرمرد اما انگار با هر سکه سَری تکان میدادو آهی میکشید. من پولی نداشتم که کمکش کنم اما شانه هایش را فشردم و گفتم خسته نباشی هنرمند، پیرمرد سرش را رو به من کردو بارید... اما گویا که اینبار...
-
ای کاش که لبهای تو میخانه ی من بود...
دوشنبه 10 فروردین 1394 02:22
ای کاش کسی از دل دیوانه ی تو قاصد من بود... ای کاش کسی مثل تو در خانه ی من بود... ای کاشک که این باده کمی بوی تو میداد... ای کاش که لبهای تو میخانه ی من بود... :::محمـــد ناقـــوس:::
-
منطقی ترین دیالوگی که شنیدم...
دوشنبه 3 فروردین 1394 23:43
دوست داشتن کسی که لیاقت دوست داشتن رو نداره، یه جور اصراف در محبته... این بهترین دیالوگی بود که تو یک فیلم ایرانی شنیدم + اسم فیلمو هم یادم نمیاد، حوصله ی فکر کردنم ندارم،