چه ظالمانه نیستی کنار من...
من ، همان که همه ی ساعتهای هفت را به یاد تو دوازده میکنمو از میان هیاهوی خیابانهای شهر ، به تابلوی ایست تو میرسمو ماتو مبهوت یادت توقف میکنم...
من کجا و تو کجا...
تو کجا و اینجا کجا...
و میروم از کنار یادت و باز هم جریمه ی نبودنت را در میان حجم خالی تنهای ام با بغض میپردازم...
من تمام روزهای سال را در ترافیک خیال تو ، دیر به مقصد میرسمو هیچ نمیشوم جز
عاشقو عاشقو عاشق تر ...
:::محمد ناقوس:::
دو سالیست که نقش اول تمام فیلمنامه های منی...
دشمنانمان هم پشت در سینماهایمان در صفند و انتظار پایانمان را میکشند...
غافل از آنکه ژآنر همه ی فیلمهای من و تو ، عشق است و عاشقی
محصول سال زندگی
زیبا و همیشگی
:::محمد ناقوس:::
روزگار عجیبیست ، جواب مجبت و عشق را با خیانت میدهند ، و تو را محکوم به عقب افتادگی میکنند...
روزگار عجیبیست...
در آرامش مطلقم اما چیزی برای گفتن ندارم ، ترجیح میدهم بیشتر لذت ببرم و نگاه کنم .
پنج اگر پنجاه شود ، پانصد کم آن پنجاه هزار
تن به تن زادن شود ، گر تن شود پانصد هزار
گر تمام صفرهای عالم آنجا پشت پنجت صَف زَنند و قَد عَلم
سک خور اصلا پنجتان هم نه شود میلیون رود بالاترم
یک تنم در باورش شک باید از پنجت نگو...
::: محمد ناقوس :::
گربه صفتها سگ نمک هستند و مثل لاشخورها بی وفا...
ذاتشان گندیده است و بوی مدفوع میدهد...
آن دهان وقتی به نیرنگی به زشتی باز شد آگاه شو...
عقده ای دیگر در آن تکرار پستی میکند...
گرگ و کفتارو شغال بی زبان صد مرهبا بر ذاتشان
من از این گربه صفتهای زمان بیزارم...
::: محمد ناقوس :::