محمد ناقوس

محمد ناقوس

زباله دونی افکار من
محمد ناقوس

محمد ناقوس

زباله دونی افکار من

اینجورم که نیست که..

داشتم همینجوری تو اینترنت گشت و گذار میکردم یهو چشم به کلمه ناقوس افتاد ذوق مرگ شدم . رفتم متنو خوندم دیدم اینو نوشته 


از خدا می‌خواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه 

مسلمین که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا-و شوروی *-را به صدا 
درآوریم. **
*باید در زباله دان تاریخ جستجو شود.
**صحیفه امام؛ ج۲۱؛ ص۸۲ | ۲۹ تیر ۱۳۶۷؛ پیام قبول قطعنامه۵۹۸ 


بعدش یکی از تیکه کلامای یکی از دوستام به خاطرم اومد که میگه ( اینجورم که نیست که... 

یکی نیست بگه تو توو تهرون خودت این کارو بکن نمیخواد بری تو کلیساهای شوروی و آمریکا بگی مرگ بر امریکا  والا

اشتباه کن ...

چند خط حرف دل بی آرایه، بی قاعده،بی چهار چوب ،

چند وقتیست از حوالی خانه ات که میگذرم با چشم به دنبال یک اتفاق ساده میگردم،

اتفاقی به کوچکی دیدنت میان آدمها و به بزرگی دیدنت بعد از آن همه ندیدنها، 

آنقدر میخکوب آن خیابان میشوم که گویی یک عمر آن حوالی را ندیده ام...

اما خودم میدانم که کجای کار میلنگد، 

من تورا از آن خیابان طلب دارم 

پنجره ی اتاقت از دوردست التماسم میکند ، 

نرده های آهنی حفاظ پشت تراس خانه ات مرا محبوس خود کرده اند و راهی جز فرار از میان آن هم خواستن نذاشته است ...

سرم را بر میگردانم از آن برمودای شهر ولی قلبم همچنان چهار میخ آن نقطه از زمین است .

چگونه میشود داشتَنت را تنها برای لحظه ای کوتاه؟

چگونه میشود تصویر قامتت را از میان عابران این خیابان ؟

تا به کی تورا میان این مردم نقاشی کنم ؟

تا به کی شباهت های تورا با این و آن حکاکی کنم ؟

تا کجا بدون تو در کنار تو قدم بزنم ؟

تا به کی خیره به گوشه ای اشعار تو را خطاطی کنم ؟

تا به تقاص کدامین گناه، قلبم دلتنگم را به بازی بگیرم ؟

آخر بیا یک بار هم که شده، اشتباهیو اتفاقی از میان پرده ی سیاه چشمان خسته ام عبور کن .

اصلا بیا یک بار هم که شده محض رضای خدا اشتباه کن....


:::محمد ناقوس:::


سراب هر جاده ایست...

سَـــرآبِ هَر جـــاده ایست دیدنِ رویِ مـــاهَت...

این روزهـــا همـــه از دور شبیه تو شـــده اند...

نمیدانم آغـــوشَت در کـــدام کوچـــه اِنتظارَم را میکشَد که تمـــامِ شهـــر بویِ تورا میدهد...

امـــا من باز هـــم میگـــردم...

کوچـــه به کوچـــه، خـــیابان به خـــیابان، تاکـــسی به تاکـــسی، مـــترو به مـــترو...

لبخـــندَت اِنگـــار میانِ لَبهـــایِ این جَمـــاعَت تَقســـیم شـــده است...

گـــویا نگـــاهَت را در مَـــرکزِ شهـــر جـــیره بندی کرده اندو سَهـــمِ هر نَفر، لَرزاندَنِ دلِ من اَستو بَس...

و من همـــه یِ اینهـــا را یِکجـــا در تو میخـــواهم...

پَس کُجـــا در اِنتظارَمی...

کـــاش همین نزدیکی...

شـــاید کمی دورتر...


:::محمـــد ناقـــوس:::