محمد ناقوس

محمد ناقوس

زباله دونی افکار من
محمد ناقوس

محمد ناقوس

زباله دونی افکار من

بیا سراغم ...

آری...

شاید نخواندی ام...

شاید ندیدی ام...

شاید نیافتی ام...

شاید اصلا به دنبالم نبوده ای...

شاید اصلا نمیخواهی ببینی ام ...

شاید اصلا نخواهی بخوانی ام...

شاید اصلا...

نمیدانم...

فقط میدانم که اینجا دقیقا قلب برزخ است ، 

و من با تمام حال و احوال مشخصم ، بلاتکلیف توام...

بیا سراغم ، من نمیتوانم

بیا سراغم ، با تمام وجودم میپذیرمت...

بیا سراغم...



::: محمـــد ناقـــوس :::

هواست هست؟!...

درودی به گرمایِ آفتابِ زرد

درودی به زیباییِ رنگِ سبز

من کنارِ تو، به آرامش دل بسته ام

حواست هست؟!

کنارِ پنجره ی فولادیِ خانه یِمان بنفشه رویده است؟! 

هیچ میدانی؟!

هرگاه که دلتنگت میشوم، از چشمه وجودِ اشکِ چشمانم، به ریشه هاو برگهایِ این شکوفه ها آب میپاشم؟!

اصلاً نگاه کردی ک ببینی چه با شکوه گشته ام؟! 

چه با صَلابت قدم میگذارم؟! 

انگار جز تو در این خاک، جُنبنده ای دیگر نیست

هیچ میدانی که این لحظه ی زندگی ام، رویای دیروزهایم بوده است؟! 

و بالهایِ خوشبختی، بر پُشتِ من چه زیبا و برازنده ام میدرخشند؟ 

بگذریم... 

دیروز که گذشت،

فردا را نمیدانم،

اما امروز در کنار تو،

کامل ترینم ای مهربانِ من... 


:::محـــمد ناقـــوس:::

میروَم از پیش تو...

خیالم در عذابست ، به هر سوو که بخواهی میرود جز راحتی
چه لحظاتِ سردو سنگینی نصیبه روزهایِ گرمِ من شد.
نمیدانی ، نبودی که بدانی زخم دل چیست!!
چه میدانی که این روزا چه رنگیست!!
به این شبها قسم ،

رَدِ سَرم رویِ دَرو دیوارِ این خانه مرا میفهمد!!

وتو هم از آبِ این روزای گِل ماهی بگیر.
من بدونِ هیچ صیدی میروَم از پیش تو.


:::محمــد ناقــوس:::

ترافیک خیال تو...

چـــه ظـــالمـــانه نیستـــی کـــنارِ من.

مـَــن ، همـــان که همـــه ی ساعتهـــای هَفـــت را به یادِ تـــو دوازده میکـــنمو، 

از مـــیان هیـــاهـــویِ خـــیابانهـــای شـــهر، 

به تابلـــویِ ایســـتِ تو میرســـمـــو، 

مـــاتو مَبهـــوتِ یادت توقـــف میکـــنم.

من کـــجا و تو کـــجا؟! 

تو کـــجا و اینجـــا کـــجا؟! 

و میـــروم از کـــنارِ یادت و باز هـــم جریمـــه ی نبودنت را در مـــیانِ حَـــجمِ خـــالیِ تنهـــایی ام با بُغـــض میپـــردازم.

من تمـــامِ روزهـــایِ ســـال را در ترافـــیکِ خیـــالِ تو، 

دیر به مقصـــد میرســـو هیچ نمیشوم جُـــز 

عاشـــقو عاشـــقو عاشـــق تر... 


:::محـــمد ناقـــوس:::

رفت...

رفت...
همسایه ی قدیمیِ دیوار به دیوارِ اُتاقم...
رفت...
آرومو آهسته، لباسِ صورتیِ پُف داره توریشو پوشیدو رفت... 
خوشگلتر از همیشه شده بود امشب... 
همیشه میخندیدو هر چندوقت یک بار بِهم چشمَک میزد...
منم از شوقِ شاد بودنش، دستامو به آسمون حَلقه میکردمو مَستانه میرقصیدم... 
ولی وقتی عاقِد واسه بار سوم پرسید، آیا وکیلم؟ 
صداش مثلِ دلِ من لَرزیدو گفت: با اجازه ی پدرو مادرم بله...! 
تازه اون موقع بود که فهمیدم همبازیِ کودکمیو، مونسو هواخواه زندگیم رفت... 
به خونه ی بَخت... 
خدانگهدار آبجیِ لوسو دوست داشتنیِ من  
خوشبخت شو لطفاً... 
مبارکِ لحظه به لحظَت، دلگرمیه لحظه به لحظه ام... 


:::محمـــد ناقـــوس:::